موقت

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

میم دیگه متاهل شده :)اولش که گفت یه زندگی جدید رو شروع کرده منظورشو نفهمیدم بعد که مستقیم گفت ازدواج کرده خیلی جا خوردم...راستش هیچوقت فک نمیکردم زودتر از من ازدواج کنه!...بعدش یکم که گذشت حس کردم یه غم بزرگی نشست رو سینه م...حس کسی رو داشتم که یه حقی ازش گرفته شده یا یه اموالی رو ازش دزدیدن...چقد بچگانه فک میکردم که رابطمون تا ابد همونجوری میمونه...ولی الان که بیشتر فک میکنم میبینم من همیشه خوشبختیشو خواستم من همیشه میخواستم کسی بیاد تو زندگیش که کنارش شاد باشه که زندگیش عوض شده...براش خوشحالممبارکه رفیق :) موقت...ادامه مطلب
ما را در سایت موقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writing-for-ever بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 15:40

تمام مطالب این وب نوشته ی نویسنده ی وب است و کپی نمیباشد.----------------------------------------------روزها پر و خالی می‌شوندمثل فنجان‌های چایدر کافه‌های بعد از ظهراماهیچ اتفاق خاصی نمی‌افتداین‌که مثلاتو ناگهاندر آن سوی میز نشسته باشی .گاهی فنجانیروی کاشی‌ها می‌افتدحواس ما را پرت می‌کند..."رســــــــــول یونــــان"----------------------------------------------بیادوستت دارم های مجازی را فراموش کنیمشکلک های زرد بی جان و قلب های سرخی که در هیچکدامشانجایی برای عشق نیستشماره ام را بگیراز باجه ای قدیمیدر خیابانی که بارهابر کف پوش نا موزون آن قدم زدیمو هر باربه بهانه های کوچکی خندیدیم با من حرف بزن بی واسطهبی رنگبی شکلشاید عشقدر حقیقت صدایماندوباره زنده شود..."نــگــار الــهــی"----------------------------------------------این ابر ها رامن در قاب پنجره نگذاشته‌ام که بردارم اگر آفتاب نمی‌تابد تقصیر من نیست با این همه شرمنده‌ی توام خانه‌ام در مرز خواب و بیداری‌ست زیر پلک کابوس‌ها مرا ببخش اگر دوست‌ات دارم و کاری از دستم بر‌ نمی‌آید..."رســـول یـــونـــان"-----------------------------------روزی هزاربار با تو برخورد می‌کنمو هربار، اسمم را کجا شنیده‌ای؟و چقدر چهره‌ام برای تو آشناست!تقصیر چشم‌های تو نیستکه در نقطه‌های کورِ خانه زندگی می‌کنمو تکرار می‌شوم هرروزشبیه عطر بهارنارنج، روی میز صبحانهشبیه خطوط قهوه‌ای چای، ته فنجان‌هاو شبیه زنی در آینهکه ابروهایش را برمی‌دارد و فکر می‌کند دنیا در چشم‌های تو تغییر خواهد کردتقصیر چشم‌های تو نیست، می‌دانماین خانه تاریک‌تر از آن ا‌ست که چهره‌ام را به خاطر بسپاریو ببینی چگونه بوی مرگ از انگشت‌هایم چکه می‌کندهربارکه نمی‌پرسی شعر تازه چه دارمحق با ت موقت...ادامه مطلب
ما را در سایت موقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writing-for-ever بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1402 ساعت: 1:12

حالم داغون بود بهش پی ام دادم میخوام سیگار بکشم کسیو به جز تو نمیشناسم سیگاری باشه باهام میای؟؟ سریع گفت بریماز یه جاده خاکی رفتیم بالا بعدش ماشینو پارک کردیمو پیاده رفتیمو رفتیم...دیگه رسیده بودیم دامنه های کوه...گفت خودم شیش هفت سال پیش همینجا سیگارو شروع کردم...یه وویوی زیبا از تمام شهر...سکوت بود و سکوت...همینجوری که سرم پایین بود و دنبالش راه میرفتم پام خورد به یه بلوط سرمو بلند کردم دیدم زیر یه درخت بلوط وایسادیم...گفت همینجا خوبه...نشست رو یه تخته سنگ به منم گفت بشین، گفتم پاکت سیگارو بده بکشیم بریم گفت سیگارو نباید خسته بکشی باید بهش ولع پیدا کنی...حرمت داره نه لذت :)موزیک بی کلام "علامت سوال" از شادمهر و پلی کرد که به قول خودش سیگار و باید با موزیک مخصوصش بکشی...یه نخ بهم داد گفت روشن کن ببینم...با دو انگشتم سرشو گرفتم رو شعله فندک که دیدم نیشخندی زد گفت از روشن کردنت معلومه میخوای چس دود کنی :) فندکو ازم گرفت یه نخ گذاشت بین لباشو با یه نفس عمیق روشنش کرد گفت تا کام نگیری روشن نمیشه...هاج و واج محو توضیحاتش راجب اصول و جزییات سیگار کشیدن شده بودم...مگه چند ساله میکشی تو لعنتی...نمی‌دونم چند نخ کشیدم هفت هشت شایدم ده ولی به قول "ه شین" همرو هدر دادی سر جمع یه نخم نکشیدی :/گفتیمو گفتیم...از تجربیات درخشانش گفت منم از ک_خل بازیام گفتم :)دیگه حسابی تاریک شده بود...آسمون اونجا پره ستاره بود...راه افتادیم به سمت پایین سوار ماشین شدیم و هرکی رفت دنبال زندگی و طرز فکر خودش.... موقت...ادامه مطلب
ما را در سایت موقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writing-for-ever بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1402 ساعت: 1:12

تمام مطالب این وب نوشته ی نویسنده ی وب است و کپی نمیباشد.----------------------------------------------روزها پر و خالی می‌شوندمثل فنجان‌های چایدر کافه‌های بعد از ظهراماهیچ اتفاق خاصی نمی‌افتداین‌که مثلاتو ناگهاندر آن سوی میز نشسته باشی .گاهی فنجانیروی کاشی‌ها می‌افتدحواس ما را پرت می‌کند..."رســــــــــول یونــــان"----------------------------------------------بیادوستت دارم های مجازی را فراموش کنیمشکلک های زرد بی جان و قلب های سرخی که در هیچکدامشانجایی برای عشق نیستشماره ام را بگیراز باجه ای قدیمیدر خیابانی که بارهابر کف پوش نا موزون آن قدم زدیمو هر باربه بهانه های کوچکی خندیدیم با من حرف بزن بی واسطهبی رنگبی شکلشاید عشقدر حقیقت صدایماندوباره زنده شود..."نــگــار الــهــی"----------------------------------------------این ابر ها رامن در قاب پنجره نگذاشته‌ام که بردارم اگر آفتاب نمی‌تابد تقصیر من نیست با این همه شرمنده‌ی توام خانه‌ام در مرز خواب و بیداری‌ست زیر پلک کابوس‌ها مرا ببخش اگر دوست‌ات دارم و کاری از دستم بر‌ نمی‌آید..."رســـول یـــونـــان"-----------------------------------روزی هزاربار با تو برخورد می‌کنمو هربار، اسمم را کجا شنیده‌ای؟و چقدر چهره‌ام برای تو آشناست!تقصیر چشم‌های تو نیستکه در نقطه‌های کورِ خانه زندگی می‌کنمو تکرار می‌شوم هرروزشبیه عطر بهارنارنج، روی میز صبحانهشبیه خطوط قهوه‌ای چای، ته فنجان‌هاو شبیه زنی در آینهکه ابروهایش را برمی‌دارد و فکر می‌کند دنیا در چشم‌های تو تغییر خواهد کردتقصیر چشم‌های تو نیست، می‌دانماین خانه تاریک‌تر از آن ا‌ست که چهره‌ام را به خاطر بسپاریو ببینی چگونه بوی مرگ از انگشت‌هایم چکه می‌کندهربارکه نمی‌پرسی شعر تازه چه دارمحق با ت موقت...ادامه مطلب
ما را در سایت موقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writing-for-ever بازدید : 50 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 10:29

امروز تولد ۲۶ سالگیم بود :)مجبور شدم عکسای تولد امسالمو با یه عینک آفتابی سیاه و زشت بگیرم...ولی خب وقتی به این فک میکنم که دیگه تا آخر عمرم از دست عینک طبی راحت شدم لبخند میزنم :)امسال خیلیا تولدمو یادشون رفته بود... شایدم نخواستن که تبریک بگن...فک میکنم اگه مثلا این اتفاق مال تولد ۱۹ یا ۲۰ سالگیم بود خیلی ناراحت میشدم از دستشون شایدم حتی دیگه باهاشو حرف نمیزدم... ولی میدونی وقتی ۲۵ سالگی رو تموم میکنی انگار خیلی چیزا برات بی اهمیت میشه...خیلی چیزایی که قبلا براشون پر پر میزدی...نمی‌دونم این خوبه یا بد ولی ترجیح میدم به چیزای مهم تری فک کنمتولدم مبارک :) موقت...ادامه مطلب
ما را در سایت موقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writing-for-ever بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 1:57

هرکسی یه تصوری از مردن داره... هرکسی تو ذهنش مرگ خودشو بارها و بارها به روش های مختلف تجسم کرده...دارم به یه شب برفی زمستانی فک میکنم، درست وسط بهمن ماه، یه دوش آبگرم میگیرم و قهوه ی داغم و توی فنجان مورد علاقم میریزم، دم پنجره به دانه های سفید برف که از آسمون سرمه ای رنگ میریزه نگاه میکنم و موزیک secret garden پلی میکنم، کرم های همیشگی شبمو میزنم و موهای خیسمو شونه میکنم؛ صدای یکی از هم اتاقیای دوران دانشجوییم میاد توی گوشم که میگفت:« دختر انقد با موهای خیس نخواب برای مغزت خوب نیس» ولی من عاشق خوابیدن با موهای خیس بودم. پولیور پشمی سبزمو که خیلی دوسش دارم میپوشم و از عطر ژیوانژی که همیشه منو یاد خاطرات خوبم میندازه به بالشت و پتوم میزنم یهو یادم میاد "میم" هیچوقت عطرمو بو نکرد چون میگفت بوی عطر باعث میشه آسم قدیمیش برگرده، منم هیچوقت پیشش عطر نمیزدم. تا خرخره میرم زیر پتو... از سرمای خوشایندی که وجودمو گرفته شبیه بچه هایی که تو بغل مامانشون خوابشون میبره جمع شدم. همونطور که به شعله های آبیه بخاری کوچولوی اتاقم خیره شدم کم کم چشمام گرم میشه و آروم خوابم میبره... خوابی که قرار نیست هیچوقت ازش بیدار شم... همینقدر آروم... همینقدر دلنشین...برای من این مرگ بهترین نوع مرگه:) موقت...ادامه مطلب
ما را در سایت موقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writing-for-ever بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت: 20:02

تمام مطالب این وب نوشته ی نویسنده ی وب است و کپی نمیباشد.----------------------------------------------روزها پر و خالی می‌شوندمثل فنجان‌های چایدر کافه‌های بعد از ظهراماهیچ اتفاق خاصی نمی‌افتداین‌که مثلاتو ناگهاندر آن سوی میز نشسته باشی .گاهی فنجانیروی کاشی‌ها می‌افتدحواس ما را پرت می‌کند..."رســــــــــول یونــــان"----------------------------------------------بیادوستت دارم های مجازی را فراموش کنیمشکلک های زرد بی جان و قلب های سرخی که در هیچکدامشانجایی برای عشق نیستشماره ام را بگیراز باجه ای قدیمیدر خیابانی که بارهابر کف پوش نا موزون آن قدم زدیمو هر باربه بهانه های کوچکی خندیدیم با من حرف بزن بی واسطهبی رنگبی شکلشاید عشقدر حقیقت صدایماندوباره زنده شود..."نــگــار الــهــی"----------------------------------------------این ابر ها رامن در قاب پنجره نگذاشته‌ام که بردارم اگر آفتاب نمی‌تابد تقصیر من نیست با این همه شرمنده‌ی توام خانه‌ام در مرز خواب و بیداری‌ست زیر پلک کابوس‌ها مرا ببخش اگر دوست‌ات دارم و کاری از دستم بر‌ نمی‌آید..."رســـول یـــونـــان"-----------------------------------روزی هزاربار با تو برخورد می‌کنمو هربار، اسمم را کجا شنیده‌ای؟و چقدر چهره‌ام برای تو آشناست!تقصیر چشم‌های تو نیستکه در نقطه‌های کورِ خانه زندگی می‌کنمو تکرار می‌شوم هرروزشبیه عطر بهارنارنج، روی میز صبحانهشبیه خطوط قهوه‌ای چای، ته فنجان‌هاو شبیه زنی در آینهکه ابروهایش را برمی‌دارد و فکر می‌کند دنیا در چشم‌های تو تغییر خواهد کردتقصیر چشم‌های تو نیست، می‌دانماین خانه تاریک‌تر از آن ا‌ست که چهره‌ام را به خاطر بسپاریو ببینی چگونه بوی مرگ از انگشت‌هایم چکه می‌کندهربارکه نمی‌پرسی شعر تازه چه دارمحق با ت موقت...ادامه مطلب
ما را در سایت موقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writing-for-ever بازدید : 60 تاريخ : چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت: 20:02

یه وقتایی بدجور تو دوراهی گیر میکنی...یه وقتایی سخته انتخاب...انگار دستات یه سمت میرن پاهات یه سمت دیگه...انگار خودتم نمیدونی از زندگی چی میخوای...بارها این داستانو نوشتی از اول ولی بازم ندونستی تهشو چجوری تموم کنی...وسط میدون جنگی...بی طرف...یه طرف روحت یه طرف جسمت...بنظرت کدومش مهم تره...من الان اونجام...الان دقیقا سر همون دوراهیم...شاید اون سرش گرم سرسبزیای مسیره، ولی من دارم تهشو میبینم...تهش قشنگ نیس...تهش نابودی جفتمونه...میدونی چیو شروع کردیم؟؟؟ موقت...ادامه مطلب
ما را در سایت موقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writing-for-ever بازدید : 96 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 22:30

امشب عمیقا احساس تنهایی میکنم

انگار از اول زندگی کسی باهام حرف نزده

انگار انداختنم تو یه جزیره متروک 

انگار روز اول عیده و همه رفتن سفر منو یادشون رفته ببرن

عجیب ته دلم خالیه

موقت...
ما را در سایت موقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writing-for-ever بازدید : 122 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 22:30

+ توام میخوای بری؟

_میدونی همه اونایی که میخوان برن یه دلیلی برا رفتن دارن...ولی بنظرم بعضی وقتا باید دنبال یه دلیل برا موندن باشی...من دلیلی برای موندن ندارم...

موقت...
ما را در سایت موقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writing-for-ever بازدید : 105 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 22:30